زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

تولد 5 سالگی زینب جوووونممم و رویدادهای مهر96 تا فروردین 97

سلام عزیزم امروز که داشتم وبلاگت رو نگاه میکردم یهو دیدم من اصلا عکسهای تولد 5 سالگیت رو نذاشتم گفتم امشب که زودتر خوابیدی بیام و اون عکس ها رو هم بذارم امسال برای تولدت مثل هرسال از دوماه قبل برنامه ریزی کردم و تم تولدت به انتخاب خودت سوفیا شد و منم شروع کردم به خرید وسایل والبته سفارش لباس ست برای خودم و دختر عزیزم و همه چی خیلی خوب پیش میرفت که یهو خبر فوت ناگهانی پدربزرگ عزیزم رو دادن و همه ما خیلی خیلی ناراحت شدیم و از روز فوت پدربزرگ تا ده روز بعد از فوت در گیر مراسمات بودیم و هر روز خونه پدربزرگ و کلا بیخیال تولد و لباس شده بودم اما بعد از چند هفته زینب جونم گفت وای مامان تولدم چی من تولد میخوام هر چقدر من و بابایی صحبت کردیم که...
26 فروردين 1397

*مهدکودک و دوستان * *جشن دندونی* *نوروز 97*

اینم از چند تا عکس از مهد کودک و دوستای نازنینت و عکس جشن نوروز که واقعا زیبا اجرا کردی اونقدر که اشک هام ناخوداگاه میریخت و خیلی خوشحالم از اینکه باعث افتخار منی خب و چندتا عکس هم از افتادنت اولین دندونت در تاریخ23بهمن 96 وگرفتن جشن سه نفره برای دختر نازنینم ️ ️ ️ واینم از عکسهای عید نوروز سال 1397 ...
18 فروردين 1397

مهدکودک ودوستان خوب

سلام به دختر نازنینم این روزها خیلی دور شدیم از همه کارهایی که شاید تا سه سال پیش انجام میدادیم مثلا نوشتن روزانه های وبلاگت من خیلی مشتاق بودم که چند روزی یه بار بیام و از همه شیرین کاری هات و بزرگ شدنت بنویسم اما دنیای مجازی منو دور کرد از بروز کردن وبلاگت اما امروز که 18فروردین 97 هست و یک ساعت پیش شما راهی مهد کودک شدی و من وقت کردم بیام و بنویسم از اینکه اونقدر خانوم شدی وشیرین و فهمیده صحبت کردنت اصلا به یه دختر کوچولویه 5سال و نیمه نمیخوره از اینکه اینقدر زمان داره زود میگذره که حس بزرگ شدنت رو عمیقا نمیتونم لمس کنم عزیزکم دختر شیرینم من عاشقانه دوستت دارم اگه بخوام گزارش این چند وقت رو بنویسم که خیلی حرف دارم اما میخوام از مهد رفتنت ...
18 فروردين 1397
1